نیرنگ مرد رشتی
یک روز یک دکتر که در اتاقش منتظر رجوع یک بیمار بود پیر مردی را دید که یک مرد رشتی بود . پیرمرد با یک نایلون پلاستیکی که در آن یک ماهی بزرگ بود به سمت دکتر آمد و آن را به او داد . و به دکتر گفت که من پدر بزرگ پسری هستم که آن را از آب نجات دادی . این ماهی را برای تشکر آوردم.
دکتر هر چی فکر کرد به یاد نیاورد که کی و کجا کسی رو نجات داده است اما ماهی رو گرفت.:D
در منزل دکتر همسرش گفت من حوصله پاک کردن ماهی را ندارم و دکتر هم خودش این کار را کرد . فردا که به مطب خود رفت آن پیرمرد را دید . پیر مرد شتابان به سوی دکتر رفت و جلوی بیماران به او گفت : آقای دکتر چرا نگفتی که تو آن کسی نیستی که نوه من را نجات داده خواهش می کنم ماهی من را پس بدهید.
دکتر گفت : ماهی شما الان چند تکه شده و در یخچال هست . پیر مرد گفت پس پول ماهی را بده تا یکی دیگر تهیه کنم . دکتر هم 70 هزار تومان به پیر مرد داد و به اتاقش رفت.
بعد دکتر متوجه شد که برای همکارانش هم این اتفاق افتاده و آن پیرمرد با یک کامیون ماهی به این شهر آمده و آنها رو فروخته.
راستیا رشتیا اینقدر ماهی خوردن باهوش شدن چه فکرایی به سرشون میزنه.
البته منم رشتی هستم . هیهی.
تشکر از اینکه ههمیشه به ما نظر میدین.